فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

اوف شده

هر وقت زمین می خوری یا جایی از بدنت زخم میشه ، بهت میگم درد اومد و سرت رو تکون میده که یعنی آره منم جای درد رو بوس می کنم یا فوت می کنم و می گم خوب شد و تو دیگه گریه نمی کنی . امروز صورتم زخم شده بود بهش دست زدی گفتم درد ، جای زخم رو بوس کردی و شروع کردی به فوت کردن. الهی مامان فدای پسر با احساس و مهربونش بشه این روزها یا می گی با هم کشتی بگیریم یا اینکه همش بهم چسبیدی و داری ابراز محبت می کنی بعضی وقت ها کلافه می شم از بس که بهم می چسبی، یا تو بغلم می شینی یا دستت رو میندازی دور گردنم قربونت برم الهی فرشته کوچولوی مامان ...
27 ارديبهشت 1391

ماموریت دروپا

باز هم بابات رفت ماموریت و من و تو رو  تنها گذاشت . این دفعه کمتر بی طاقتی می کنی البته یه چند روزی مونده که بابات بیاد . هر روز صبح بعد از اینکه صبحانه رو خوردی دستم رو میگیری و میگی دست، و میبری سر کمد لباسات که بریم بیرون . بعضی وقت ها تو پارک خیلی خوب بازی می کنی ولی بعضی وقت ها لجباز می شی وسایل بازی بچه ها رو بر میداری سوار سه چرخه هاشون می شی . جاهای خطرناک میری . وقتی بهت می گم مار چی کار می کنه مثل مار زبونت رو تکون میدی و ادای ماهی رو هم با باز و بسته کردن لب هات درمیاری.     ...
26 ارديبهشت 1391
1